فانوس ادب
وبلاگ ادبي سینا صارمی
باید از شهر شما من بروم رو به آن پنجره ی سبز خدا بروم جایی که آسمانش آبی است.
و نسیمش یکسان ابرهایی دارند بارِشان بارش عشق حرفی از غصّه و غم نیست آنجا آدمیّت جاری است. نردبانی دارند رو به آن قلّه نور و قنوتی روشن
مردمان آنجا یک، خدایی دارند. همه دلشاد و صبور غرق در لذّت آزادی اند. نه غم نان دارند نه غم درمان و دوا صحبت از دار و ندار نیست آنجا سارا آنجا داراست دارا هم دارا هست ظالم و مظلوم نیست حاکم و محکوم هم حرف حق جاری هست. اماّ اینجا ..................؟ نگویم بهتر من زبان سست است و چه خوب می دانم این زبان سرخم به همین زودی ها سرِ سبزم می دهد بر باد.
نظرات شما عزیزان: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 6:45 بعد از ظهر :: نويسنده : سینا صارمی
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها نويسندگان |
|
![]() |