فانوس ادب
وبلاگ ادبي سینا صارمی
به دیدارم نیا بانو به دیدارم نیا بانو که من عمری گرفتارم گرفتار قفس هایی همه از جنس پولادین اگر حالم نمی دانی؟ بدان که صورتم سرخ است و رنگِ استخوانم زرد دلم آهنگ غم دارد و دستانم قنوتی سبز همین است جرمِ زندانم کسی شعرم نمی خواند یکی حرفم نمی فهمد نمی دانم که می دانی .......................... مسلمانم ولی آزاد به تن، یک پیرهن دارم به رنگ پرچم ایران سفید و سبز میان لاله ی قرمز به غارت رفته است جانم در این زندان بی آواز نفس در سینه می لرزد صدایی نیست جز شلّاق صدای خشم خون آشام و آه و ناله ی مظلوم بدان در گوشه ی زندان درخت سرو می روید به زیر پای آزادی بگو آیا خدایی هست؟ خدای آشنایی که بگیرد دست مظلومان و یا سوز دعایی که بسوزاند، تمام ریشه های ظلم نمی دانم ولیکن خوب می دانم که فردا در پگاهِ آخرین دیدار به روی چوبه ی دارم نماز شکر می خوانم ...................... به دیدارم نیا بانو برو در خانه ات بنشین به آن دردانه فرزندم بگو تا با مداد سرخ به روی دفتر مشقش نویسد مرد بارانی به دنبال خدا می گشت و وقتی که خدا را یافت بسوی آسمان پَر زد. ......................... مسکین باخرزی
نظرات شما عزیزان: جمعه 2 خرداد 1393برچسب:دیدار, بانو, به دیدارم نیا بانو, سینا صارمی, مسکین باخرزی, :: 5:18 بعد از ظهر :: نويسنده : سینا صارمی
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها نويسندگان |
|
![]() |